Whois Mark Yahoo bot last visit powered by  Ybotvisit.com Seo Monitor islameonline4.blogspot.com/ 2011-02-06 monthly 0.5  free web counter Counter Powered by  RedCounter
dns failure


ويژگی هاى خلافت حضرت عمر فاروق رضی الله تعالی عنه

از يمن پارچه هايی آمده بود که بين مسلمانان مساويانه توزيع گرديد، حضرت عمر رضی الله عنه نيز از آن مثل يک مرد عادی سهم خود را گرفت. او قامت کشيده داشت که وقتی بين مردم راه ميرفت، بنظر ميرسيد که سواره است. هنگاميکه با پيراهن ساخته از همين پارچه ها به منبر برآمد و طی خطبه‌يی مردم را به جهاد دعوت کرد، ناگاه آوازی که از يک گوشه مسجد بالا شد، او را به خود جلب کرد که ميگفت: "نه گفته های تو شنيده ميشود و نه از آن فرمان برده ميشود" حضرت عمر(رضى الله عنه) با آوازی که از نهايت مهربانی نماينده گی داشت پرسيد: برای چه؟ خدا بر تو رحم کند. آن مرد
بدون هر ملاحظه يی گفت: تو از پارچه های يمن به همان اندازه سهم داشتی که ما داشته ايم، چگونه از آن پيراهن ساختی که به جانت بيايد، در حاليکه قد تو از ما درازتر است! حتمی تو از ما بيشتر گرفتی! حضرت عمر(رض) ديد که آن شخص در سئوالش حق بجانب است. لذا از پسر خود عبدالله که هم در آنجا حاضر بود، خواست تا موضوع را روشن سازد، حضرت عبدالله اعلان کرد که او از قسمت خود به سود پدر خويش در گذشته است تا پدرش برای خود پيراهنی بسازد که بدن او را بپوشاند و بتواند بر فراز منبر برای اداره امور دولتی که از بحر ابيض تا چين امتداد دارد بالا شود. درين حال سئوال کننده قناعت يافته گفت: حالا حرفهايت را می شنويم و از آن فرمان ميبريم.
تاريخ نويسان را موقعيت اين چنين فرمانروا در قرن هفتم به حيرت وا ميدارد که می پذيرد مورد سئوال قرار گيرد و از خود در مقابل آراء عامه دفاع نمايد، اين موقف برازنده يی است و بيشتر از آن اينکه امتی آنقدر به عدالت استحکام دارد و بر آن اصرار ميکند که فرمانروايی خود را مورد محاسبه قرار ميدهد و در موضوعی که در آن شک موجود است، از وی توضيح و تفسير ميخواهد. اينست مثال دموکراسی در اسلام.
حضرت عمر رضى الله عنه بسوی خيمه هايی شتافت که چهارنيم کيلومتر از مدينه منوره فاصله داشت، ديد در آنجا آتشی افرخته شده است. ديگی بالای آن گذاشته شده و چندتا کودک گريه ميکنند... سبب گريه شانرا پرسيد، زنی در جواب گفت: هم ازين آتش روشنی ميگيريم و هم گرمی. حضرت عمر (رضى الله عنه) گفت: چرا اين کودکان می گريند؟ زن گفت از گرسنگی. حضرت عمر(رضى الله عنه) پرسيد: در ديگ چيست؟ آن زن: آب دارد، آنها را خاموش ميسازم که خواب شوند. خدا (سبحانه وتعالى) بيم ما و عمر(رضى الله عنه) حضرت عمر(رضى الله عنه): خدا بر تو رحم کند، عمر از حال شما چه خبر دارد؟ آن زن در بين مردمی که ايشان را نمی شناسد بی پروا ميگويد: سبحان الله! سرپرستی امور ما را بعهده ميگيرد و از ما غافل است؟ حضرت عمر(رضى الله عنه) شتابزده به بيت المال ميرود و بر دوش خود طعام می آورد، آنرا بدست خود برای کودکان ميپزد هنوز هم آن زن خاموش نمانده ميگويد: خدا ترا خير بدهد، بخدا که تو به فرمانروايی از اميرالمومنين مناسب تری. حضرت عمر(رضى الله عنه) به آن زن ميگويد: بخير بگو، فردا چون نزد اميرالمومنين بيايی، انشاالله مرا در آنجا خواهی يافت.


به نقل از:
http://www.55a.net





 

0 comments

ارسال یک نظر