نقش دين در عصر تکنولوژي
نوشته: دكتر سید احمد هاشمی
راستي در عصر نانو، در عصردهکده جهاني، در عصر ارتباطات واطلاعات، آيا نيازي به دين وجود دارد؟
در عصرکنونی و در ميان نيازهاي متنوع انساني، دين چه جايگاهي مي تواند داشته باشد؟ دين چه نقشي را در زندگي انسان امروزي مي تواند بازي کند؟ اگر دين را از صحنه زندگی خود حذف کنيم، مگر چه اتفاقی خواهد افتاد؟
اينها برخي سؤالاتي هستند که شايد ذهن بسيار ي از ما را به خود مشغول کرده باشد، و شايد تاکنون جواب قانع کننده اي هم براي آن پيدا نکرده باشيم.در باره پیدایش ادیان نظریات گوناگونی مطرح شده است، از مهمترين نظريات شايع در باره پيدايش اديان نظريه اوگست کنت Auguste Comte (۱۷۹۸م-۱۸۵۷م) جامعه شناس مشهور فرانسوی، وبنیانگذار مکتب وضعی(positivism) يا اثباتی است، او در این زمینه در کتاب ((دروس فلسفه اثباتی)) می گوید: ((من با بررسی توسعه کامل هوش بشری و زمینه های گوناگون فعالیت آن از نخستین جهش هایش تا امروز، خیال می کنم قانونی بنیادی را کشف کرده باشم که توسعه هوش بشری با ضرورتی تغییرناپذیر تابع آن است... این قانون مبتنی است بر این که هر یک از تلقی های اصلی ما و هر شاخه از شناسایی های ما پشت سر هم از سه مرحله تاریخی متفاوت عبور می کند: 1- مرحله لاهوتي یا موهوم 2- مرحله مابعدطبیعی یا انتزاعی 3- مرحله علمی یا اثباتی.))0 دروس فلسفه اثباتی ص143به بیان ساده تر نظریه کنت می گويد که انسان از لحاظ هوشی وعقلی سه مرحله را پشت سر گذاشته تا به امروز رسیده است:
1-مرحله لاهوتی یا دينی(مرحله کودکی): در اين مرحله انسان پديده های طبيعی را با عوامل ماوراء طبيعی ووهمی تفسير می کرد.2-مرحله متافيزيک يا فلسفی(مرحله نوجوانی): در اين مرحله انسان پديده های طبيعی را با ديدگاهي فلسفی تفسير می کرد.3-مرحله اثباتی یا علمی(مرحله بلوغ): در اين مرحله انسان پديده های طبيعی را بروش علمی تفسير می کرد.من بنا ندارم در اين مختصر اين نظريه را نقدو بررسی کنم، تنها به برخی نارسائيهای اين نظريه اشاره گذرا می کنم، نخست اينکه قانون مراحل سه گانه با سیر وقايع تاريخی هماهنگی ندارد، زيرا عملاً بشريت از مرحله ی دينی به مرحله فلسفی وسپس به مرحله علمی منتقل نشده است، حتی اگر تاريخ اروپا که کُنْت آنرا ملاک خود قرار داده، مد نظر قرار دهيم، می بینیم که بعد از مرحله فلسفی در يونان، هزار سال شاهد قرون وسطی بوده ايم که مرحله ای دينی بوده است. وانگهی اين ادعا که مرحله وضعی يا علمی پس از دومرحله پيشين ظهور کرده، ثابت ومسلم نیست، زيرا که تفکر به مفهوم علمی اش با تولد علوم تجربی در قرن 17 يا قبل از آن زاده نشد، بلکه تحقیقات جديد نشان می دهد، که اساس تفکر علمی، حتی در نزد انسانهای نخستين هم وجود داشته است(مثلا در افروختن آتش).واين نشان می دهد که مراحل سه گانه کنت، بطور متوالی در تاريخ بشر اتفاق نیفتاده اند، بلکه در بسیاری موارد بموازات هم به پيش رفته اند. جالب اينجاست که تحولات تاريخی نيز نظريه کنت را تأييد نکرد، زيرا نياز به دين حتی در مرحله علمی از بين نرفت، حتی گهگاهی شدت هم گرفت. عجيب اینجاست که خود کنت در اواخر حیاتش مجبور شد بدنبال دين بگردد، ولذا مکتب خود را با لباس دين پوشاند، وآنرا "دين انسانی" ناميد، که اين خود نشان دهنده اين است، که دين جزء لاينفک زندگی انسان است، ونه صرفاً مرحله ی غير قابل بازگشت از زندگی بشر. پلوتارک يکي از مورخين مشهور يونان باستان در قرن دوم میلادی مقوله مشهوري دارد بدين مضمون که:" در طول تاريخ شهرهايي يافت شده اند که فاقد قلعه بوده اند، شهرهايي که فاقد کاخ بوده اند، شهرهايي که فاقد مدرسه بوده اند، ولي هر گز شهري يافت نشده که فاقد معبد باشد"، ويا موريس بلوندل مي گويد:" انسان بي دين بمعناي کلمه وجود ندارد".اين گفته ها اشاره به اين دارد که دين در انسان امري فطري وجزء لاينفکي از وجود اوست، لذا حتي کسانی که ادعاي بي ديني مي کنند، در واقع بي دين نيستند، چرا که بي ديني هم خود نوعي دين است، با اين تفاوت که خدای آفريننده در نزد بي دينان طبيعت مرئي، ودر نزد بادينان خداوند نامرئي است.فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق، و بازگشت بی سابقه ملتهای اين جمهوریها به دین،(بويژه ملتهای مسلمان)، تجربه عملیی بود، که نادرستی مقوله معروف:"دين افيون ملتهاست" را به اثبات رساند، ملتهایی که نزديک به هشت دهه با مشت آهنين وديوار آهنين از دين جدا شده بودند.بر خلاف نظريه ی بسياري از جامعه شناسان که انگيزه تدين در انسان را ترس از طبيعت ميدانند، و يا کساني همچون "اوگست کونت "که مدعي بودند که تدين در انسان، تنها مرحله ی نخستين از سه مرحله زندگي انسان است، واقعيت اين است که دينداري - بدون توجه به زمان ومکان زندگي بشر- يک نياز عقلي وفکری، روحي ورواني، و بالاخره نياز اخلاقي واجتماعي انسان محسوب مي شود.
1- دين بعنوان يک نياز فکری وعقلي:
یکی از ویژگيهای عقل انسان در طول تاريخ طولانی بشر، حس کنجکاوی ومیل شدید او به کشف مجهولات بی شمار پیرامونش بوده است، با گذشت زمان ورشد عقل بشر، انسان توانست بسیاری از مجهولات را کشف کند، و از آنها نه تنها برای اشباع نیازهای عقلی خود بلکه در راستای برآورده ساختن نیازهای مادی خود بهره بگیرد، اما بشر با همه پیشرفتهایی که تاکنون بدست آورده، تنها توانسته به "چگونگی" مجهولات پاسخ گويد، مثلاً اينکه: انسان چگونه و طی چه مراحلی بدنیا میآید؟ چگونه بیمار می شود؟ چگونه ممکن است بهبود بیابد؟ چگونه می میرد؟ ویا: این جهان چگونه حرکت می کند؟ چه قوانینی بر آن حاکم است؟ ومجهولاتی از اين قبيیل.تازه دانش انسان نسبت به چگونگی پدیده های این جهان هم، مطلق وکامل نیست، چرا که هنوز دایره مجهولات او بسیار بزرگتر از دایره معلومات اوست، به عبارتی اینطور نیست که هر چه به علم انسان افزوده شود، به همان نسبت از مجهولاتش کاهش یابد، جالب آنجاست که بين اين دو، رابطه مستقيم وجود دارد، يعنی هر چه دایره معلومات انسان بزرگتر می شود به همان نسبت به دایره مجهولاتش افزوده می گردد. با اين وجود٬ دانش بشری قادر است تنها چگونگی پديده های طبیعی را برای ما تفسیر نمايد، به عبارتي ديگر دانش بشری به جزئيات وکيفيت پديده های طبيعي پاسخ می دهد، اما به عليت وغائيت آن کاری ندارد، برای مثال علم تجربی به ما می گوید که انسان چگونه و طی چه مراحلی بدنیا می آيد، چگونه بیمار می شود، چگونه ممکن است سلامتی خود را حفظ کند، اما پرسشهای بنیادين زندگی ما را بی جواب می گذارد مانند اينکه: من چرا واز کجا آمده ام؟ رسالت من در اين جهان چیست؟ اين جهان پهناور پیرامون من برای چیست؟ آیا من خود بخود بوجود آمده ام يا کسی مرا آفريده است؟ اگر کسی مرا آفريده، او کيست؟ رابطه من با او چگونه است؟ بعد از این زندگی چه اتفاقی می افتد؟ بعد از مرگ به کجا خواهم رفت؟ آیا جهان ديگری وجود دارد؟ آیا سرنوشت نیکوکاران وتبهکاران یکسان خواهد بود؟ اينها سؤالاتی است که علم برای آن جوابی قانع کننده ندارد، چرا که پاسخ دادن به اين پرسشها ازمحدوده علم خارج است.جان کلام اينکه مأموريت علم پاسخ دادن به"چگونه ها" است، نه پاسخ دادن به "چرا ها" پس انسان جواب "چراها"ی خود را از کجا دريافت می کند؟ اينجاست که نقش دین مطرح می شود، و نياز به دين احساس می گردد، آری دین به چراهای سرنوشت ما پاسخ می گويد.دين به پرسشهای اساسی انسان که مولوی علیه الرحمة در بیت مشهورش مطرح می کند، پاسخ می دهد:از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ******** به کجا می روم آخر ننمايي وطنم
دين به ما می گوید که ما بواسطه خالقی به اين دنیا آمده ايم و برای بندگی او در اين جهان زندگی می کنيم، و نهايتاً هم بسوی او باز خواهيم گشت.دين زندگی انسان را هدفمند می کند، و به آن جهت می دهد، لذا ديندار حاضر است برای اين هدف حتی جان خود را هم بدهد، وپروايی هم نداشته باشد.برای کسی که به دين وخدا و جهان بازپسین ايمان ندارد، اين دنیا فقط برای اين است که بخورد، بیاشامد و لذت ببرد، - وشايد هم نبرد- و سرانجام بمیرد، اما بعد از مرگ چه؟ هيچ!!!انسانی به دنیا می آيد، بزرگ می شود، تلاش می کند، به بالاترین مدارج علمی واجتماعی نائل می آيد، اما ناگهان در یک لحظه مشخص وحساب نشده(البته برای او) می افتد ومی میرد، وديگر هيچ!!! راستی دنیا با چنين نگاهی چقدر پوچ و بيهوده است؟ برای چنين کسی دنیا تبديل به جنگلی می شود که همه برای بهره مند شدن از حداکثر لذت، درنده وار به جان هم افتاده اند، تا هر کسی بتواند سهم بیشتری را از لذت کسب نمايد.شايد همين مسئله، ظهور برخی مکتبهای فکری همچون نیهیلیسمNihilism (پوچ گرايی) و اگزیستانسیالیزمExistentialism (هستی گرايي)و... را در غرب برای ما توجيه می کند.
2- دين بعنوان يک نياز روحي ورواني:
دین نه تنها برای انسان يک نياز عقلی و فکری است بلکه از لحاظ روحی و روانی نيز انسان به دین نیاز دارد، چرا که انسان موجودیست مرکب از جسم وروح، و همانطور که جسم انسان برای رشد وادامه حیات نیاز به غذا دارد، روح او نيز نیازمند غذاست.ولی غذای روح چیست؟ با عنایت به این واقعیت که روح انسان مانند جسم او به غذا نیاز دارد، آراء صاحبنظران در اين باره متفاوت است.برخی مثلا موسیقی را غذای روح می دانند، برخی هم علم ودانش را، و برخی هم نظرات دیگری دارند، ولی قبل از اينکه به اين سؤال جواب دهم اجازه دهيد جمله ای را از دیل کارنِگِی روانشناس معروف نقل کنم، ايشان می گويند:"روانشناسان دريافته اند که ايمان قوي وپايبندی به دين ضامن چیره شدن بر نگرانيها واضطراب، و باعث درمان بیماريها می شود."بله! درست است، ايمان ودينداری غذای روح است، واگر انسان از اين دو غذا محروم گردد، با مشکلات جدی روحی وروانی دست و پنجه نرم خواهد کرد، وشايد حتی به حد خودکشی هم برسد. حال اجازه دهيد برای اثبات اين مطلب چند مثال بزنيم: می دانیم ژاپن در آسيا، سوئد در اروپا وایالات متحده در قاره امريکا، از مرفه ترين کشورهای دنیا محسوب می شوند، ولی آمار می گويد:"بالاترين ميزان خودکشی در دنيا مربوط به کشورهای ژاپن، آمريکا و کشورهای اسکانديناوی است و پايين ترين نيز متعلق به اسپانيا و ايرلند".(منبع:بي بي سي )اگر این اتفاقات مثلا در ايران بیفتد،(که می افتد) شايد تحلیلگران اجتماعی بگويند که علتش فقر، بیکاري، نداشتن تفريح برای جوانان ويا افسردگیست، ولی کشوری مثل سوئد که از لحاظ زيبايي طبیعی به قطعه ای از بهشت می ماند، واز لحاظ رفاه مادی به "بهشت تأمين اجتماعي" معروف است، جرا بايد بالاترين آمار خودکشی را در دنیا یا اروپا داشته باشد؟ ژاپن وآمریکا چطور؟ چرا بیشتر مواد مخدری که در افغانستان، کلمبیا و... تولید می شود، به کشورهای اروپایی وامریکا سرازیر می گردد، چرا اروپا وامریکا بیشترین آمار مصرف أنواع داروهای آرامبخش، نشئه کننده ومواد مخدر را به خود اختصاص داده اند؟ چرا آمار افسردگی(Depression) در اين کشورها روز به روز در حال افزايش است؟ و بالاخره اینکه چرا اين کشورها بالاترین آمار خودکشی را دارند؟
جواب همه این سؤالات این است که این افراد از لحاظ مادی کاملا سیر و اشباع شده اند، ولی از لحاظ روحی از قحطی زدگان افریقا هم گرسنه ترند، علتش هم اين است که آنها برای اشباع نيازهای روحی خود به دنبال سراب رفته اند.بسیاری از ما تحت تأثیر بمباران تبلیغاتی، فکر می کنيم که اگر همه نيازهای مادی مان برآورده شود در آنصورت به خوشبختی واقعی دست يافته ايم، ولی وقتی به اين مرحله می رسیم، تازه متوجه می شويم که نيازهای مادی، تنها جزیی از همه نیازهای ماست، و ما در کنار آسايش جسم به آرامش روان هم نیاز داريم. اينجاست که انسانها دو دسته می شوند:
1- عده ای برای دست یافتن به آرامش روان، همه ی لذتهای مادی را تجربه می کنند، ولی وقتی همه اين لذتها وکامجوییها، آنها را اشباع نکرد، به مواد آرامبخشی همچون سیگار، ترياک، هروئين، حشيش، قرصهای آرامبخش، مواد شادی آور، مشروبات الکلی، وغیره پناه می برند، واگر همه اينها آنها را إشباع نکرد به سیم آخر می زنند و خودکشی می کنند، تا به گمان خود از اين جهنمی که در آن گرفتار شده اند خلاصی يابند. علت اين امر آنجاست که اين افراد از آنجا که به دين و خدا اعتقادی ندارند،( شايد هم اعتقاد دارند، ولی پايبندی ندارند) و به انسان وجهان با دیدی مادیگرایانه نگاه می کنند، لذا آرامش روح وخوشبختی روان را تنها در لذتهای مادی و مواد آرامبخش جستجو می کنند، ولی ازآنجا که هیچیک از اینها نمی تواند غذای روح باشد، بجای کعبه، راه ترکستان را در پیش می گیرند، و نهايتا هم به مراد خود نمی رسند.روح تشنه وگرسنه را نمی توان با ماده سیر کرد، چرا که غذای روح از جنس ماده نیست، بلکه از جنس روح است، وآن ایمان به خدا و اتصال به جنابش از کانال دينی است که آنرا برای همه بشریت فرستاده است.2- عده ای هم برای دست یافتن به آرامش روح وروان، به خالق روح وروان روی می آورند، و با او ارتباط برقرار می کنند، وبجای مدد جستن از مواد مخدر و مشروبات الکلی ، به او روی می آورند، ونهايتاً به مطلوب خود هم می رسند. درسخن برخی از اين افراد که به خوشبختی واقعی نائل شده اند، تأمل کنيد: ابراهيم بن أدهم می گويد:« لو علم الملوك وأبناء الملوك ما نحن فيه من النعيم لجالدونا بالسيوف أيام الحياة على ما نحن فيه من لذيذ العيش» يعنی:اگر پادشاهان و شاهزادگان می دانستند که ما در چه ناز ونعمتی هستیم، تمام عمر بخاطر اين خوشگذرانی ما، با شمشیر ما را می زدند. ( الجواب الكافي لمن سأل عن الدواء الشافي، إمام أبو بکر الزرعي ص84)دیگری می گويد: «مساكين أهل الدنيا خرجوا منها وما ذاقوا أطيب ما فيها، قيل: و ما أطيب ما فيها؟ قال: محبة الله تعالى ومعرفته وذكره»یعنی: بیچاره اهل دنیا!!! از دنیا بیرون رفتند و لذتبخش ترین چیز دنیا را نچشیدند! گفته شد: لذتبخش ترین چیز دنیا چیست؟ گفت: محبت خدا و شناخت ویاد او.(همان منبع)
دیگری می گويد: « انه لتمر بالقلب أوقات يرقص فيها طربا»یعنی: اوقاتی بر قلب می گذرد که از شادمانی می رقصد. .(همان منبع)
دیگری می گويد: «انه لتمر بي أوقات أقول: إن كان أهل الجنة في مثل هذا، إنهم لفي عيش طيب » يعنی: اوقاتی برمن می گذرد،که با خود می گویم، اگر اهل بهشت این حالت را داشته باشند، واقعاً زندگی خوشی دارند.(همان منبع)
آیا تاکنون ديده ايد که انسان باايماني اينچنين، به افسردگی، اضطراب ومواد مخدر مبتلا شود، ویا دست به خود کشی بزند؟
البته در ک اين حالتها برای بسیاری آسان نيست، چرا که اين حالتها را بايد حس کرد، تا بتوان آنرا درک نمود، درک اين حالتها برای کسی که لذت ايمانداری را نچشیده، مانند اين است که برای کودکی پنجساله از لذت زندگی زناشویی سخن گفت، یا در قبرستانی برای مردگان اندر فواید زندگانی سخنرانی کرد. روح انسان منهای خدا ودين، بسان کودکیست که او را از مادر جدا کرده باشند، اگر به یک کودک جدا از مادر، همه دنیا را بدهند، دست از گريه بر نمی دارد، زيرا که هیچ چیزی بجز مادر، روح تشنه اور ا سیر نمی کند.انسان امروز همانند آن کودکِ از مادر جدا شده است، تنها فرقش با آن کودک اين است که کودک می داند بدنبال کیست، اما انسان امروز هنوز نمی داند گمشده اش کیست، یا شايد هم نمی خواهد بداند.
3- دين بعنوان يک نياز أخلاقي واجتماعي:
علاوه بر آنچه گذشت دين يک نياز اخلاقی و اجتماعی نيز است، بدين معنا که برای داشتن يک اجتماع سالم وايمن، نقش دين حياتی وسرنوشت ساز است.
لابد می پرسید: چگونه؟ واقعيت اين است که دين فضائل اخلاقي را در انسان نهادينه می سازد، ووجدان انسان را با ايمان به خدا و روز بازپسین پيوند می زند، لابد شنیده ايد که می گويند: وجدان يگانه دادگاهیست که به قاضی نیاز ندارد، ولي همين وجدان اگر با ايمان به خدا واعتقاد به روز بازپسین همراه نشود، براحتی میتوان آنرا به بازی گرفت، واز محاکمه آن خلاصی يافت، سیل انسانهايی که وجدان خود را به بازی می گيرند، وبقول معروف"بی وجدان" می شوند، می تواند شاهدی بر اين مدعا باشد.به عبارت دیگر، دين پليسی را در درون انسان گماشته می کند، که در آشکار و پنهان رفتار او را کنترل می نمايد، واو را از هرکار ناشایست باز می دارد، اين پليس همان ايمان به خدا و روز رستاخيز است، به همان نسبتی که اين پلیس در انسان ضعیف تر می شود، به همان نسبت، سلامت و امنيت فردی واجتماعی به خطر می افتد.در جوامع امروزی و بخصوص جوامع سکولار اين معضل براحتی قابل مشاهده است، در اين جوامع از آنجا که دين به حاشيه رانده شده، انگيزه ايمانی در ميان افراد جامعه بسيار ضعيف گشته است، لذا میزان جرم وجنايت واحساس ناامنی در میان مردم افزايش يافته است.اين جوامع، برای حل اين مشکل، از تکنولوژی کشف جرم وجنايت کمک می خواهند، وانواع واقسام دستگاههای کشف جرم وآژیرهای خطرو... را بکار می گیرند، تا بتوانند در نبود انگيزه ايمانی در ميان مردم، اين کمبود را جبران نمايند، ولی نتيجه عملی اين اقدام، وضعيتی است که می بینیم: افزايش ميزان جرم وجنايت وتبهکاری در تمام سطوح جامعه؛ از مردم عادی گرفته تا بالاترين سطوح جامعه.شايد بپرسید: چرا با تکنولوژی حتی بسیار پیشرفته، نمی توان از جرم وجنایت جلوگیری کرد؟
به دو دليل:نخست اينکه به همان نسبت که دولتها امکانات وتواناييهای خود را در تکنولوژی کشف جرم وتبهکاری توسعه می دهند، به همان نسبت هم تبهکاران که غالباً در چارچوب باندهای تبهکاری فعاليت می کنند، تکنولوژی خنثی کردن اين اقدامات را اختراع می کنند، ونتیجه می شود: صفر صفر، لابد می دانید که بسياری ازتبهکاران از هوش ودانش فني بالايي برخوردارند، و تبهکاران کم هوشتر زير نظر آنان انجام وظيفه می کنند.دوم اينکه تکنولوژی پیشرفته، پليس، دستگاههای هشدار دهنده وغيره، بُرد محدودی دارند، بدين معنا که با اين امکانات تنها می توان افراد را در محدوده مشخصی، مثلاً در ملأ عام کنترل کرد، اما وقتی افراد با خود خلوت می کنند، واز چشم پلیس ودستگاههای هشدار دهنده دور می شوند، آیا باز هم می توان آنها را کنترل کرد، و آنها را از ارتکاب جرم باز داشت؟ امروزه اين مسئله در عالم اینترنت ونرم افزارها کاملاً مشهود است، اگر از در نشد، از پنجره وارد می شوند.بنابراين تمام امکاناتي که دولتها برای امنيت خود و مردم به کار می گيرند تنها در حکم پليس بیرونیست، در حالی که-همانطور که گفته شد- دين وايمان پليس درونيست، که در خلوت وجلوت انسان را کنترل می کند، واو را از عمل خلاف باز می دارد.به اعتقاد من اگر هزينه های گزافي که برای ايجاد امنيت وکشف جرم وجنايت در جهان صرف میشود، برای نشر ايمان و فضائل اخلاقی صرف می شد، انسانها بسيار ايمن تر و خوشبخت تر بودند، در حالی که با داشتن پیشرفته ترين تکنولوژی امنيتی واطلاعاتی، دولتی مانند امريکا با اين کبکبه ودبدبه، هنوز تنوانسته احساس امنيت وآرامش را برای شهروندان خود به ارمغان بیاورد(تازه بعد از حملات 11 سپتامبر اين احساس ناامنی بیشتر هم شده است).در خبرها خواندم که در امريکای 280ملیون نفری، 275ملیون قبضه اسلحه در دست مردم است!!! واقعاً چرا 275ملیون قبضه اسلحه؟ زيرا شهروندان احساس امنيت ندارند، شما هم اگر آنجا زندگی کنيد مجبوريد برای خود سلاح تهيه کنيد، زيرا که با داشتن اسلحه احساس امنیت بیشتری می کنيد.یاد دارم زمانی که بیل کلینتون تازه رئیس جمهور امریکا شده بود، در مراسمی در جمع طرفداران خود دعا کرده بود، که خداوند امنيت را به کشور باز گرداند، که اين خود نشان از آن دارد که بحران امنيت همه را بدنبال خود کشیده است.ویا خواندم که در برخی شهرهای بزرگ مانند نیویورک اگر زنی بخواهد شب دیر هنگام با اتومبیل از خانه خارج شود، یک مرد پلاستیکی را پر از باد می کند وآنرا در کنار خود بر روی صندلی بغل می گذارد، تا ديگران فکر کنند که مردی با اوست، وکسی به او تعرض نکند. یکی از توصیه هاي که پلیس به شهروندان می کند این است: اگرشب هنگام از خیابان تاريکی عبور می کنید، وناگهان شئ تیزی را در پشت خود احساس کرديد، هر گز سعی نکنید از خود واکنش نشان دهيد، حتی اگر ورزشهای رزمی بلد باشید، زيرا که شما قطعا تا چند لحظه دیگرخواهيد مرد، به خواسته او جواب مثبت دهيد، وجان خود را نجات دهيد، سعی کنید همیشه چند دلاری را در جیب داشته باشید، چون در غير اينصورت او ممکن است عصبانی شود وشما را بکشد.متأسفانه همه اين توصیه ها همچون قرص مسکنی است، که درد جامعه را برای مدت کوتاهی تسکین می دهد، ولی درد را ريشه کن نمی کند، ودلیلیست بر ناتوانی پلیس وتکنولوژی پیشرفته در غلبه بر جرم وجنايت، وشاهدیست مبنی بر اينکه تا زمانی که انسانها خود با پلیس درونی ايمان به خدا و روز رستاخيز نخواهند دست از جرم و جنايت بکشند، مبارزه با جرم وتبه کاری با پلیس برونی، مانند شاخ زدن به صخره است. البته منظورم اين نیست که امريکا شهر هرت است، وما در مدينه فاضله زندگی می کنيم! هرگز! امريکا را تنها برای نمونه مثال زدم، وگرنه هر جای دنیا که دين وايمان در افراد جامعه کمرنگ گردد، اين ناهنجاريها پديد خواهد آمد، ايران یا امریکا فرقی نمی کند.
ايمان وامنيت:
ايمان در زبان عربی از ريشه" امن" گرفته شده است، واین بدان معناست که ايمان، به فرد امنيت فردی، وبه جامعه امنیت اجتماعی، إعطا می کند، همان امنیتی که خداوند متعال در قرآن کريم از آن چنين ياد می کند:(الَّذِينَ آَمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ)]الأنعام:82 [ يعنی: «کسانی که ايمان آوردند وايمان خود را با ستم آميخته نکردند، آنان از امنيت برخوردارند، و آنان راهیافتگانند». اين امنيت شامل امنيت جسمی، روحي، دنيوی واخروی می شود.در رابطه با اهميت امنيت اجتماعی نيز خداوند متعال در آيه ديگر خطاب به مشرکين اهل مکه می فرمايد: (أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا آَمِنًا وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ)]العنکبوت:67 [ يعنی: آيا نديدند که ما حرم ايمنی قرار داديم، در حالی که مردم از اطرافشان ربوده می شدند، آيا به باطل ايمان می آورند وبه نعمت خدا کفر می ورزند؟
در اينجا اشاره خداوند به حرم مکه است، که خداوند آنرا امن وامان قرار داده است، وکسی که در محدوده حرم زندگی می کند از امنيت برخوردار است، در حالی که قبل از اسلام اطراف آن بشدت ناامن بود.خلاصه اينکه دين جزيي از سرشت انسان است،وانسانها در هر زمان ومکانی از آن بی نيازنیستند، وخداوند چه زيبا می فرمايد: (فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ)]الروم:30[يعني:( پس روي خود را براي دين خالص مستقيم نگهدار، فطرتي است كه خدا انسان را بر آن خلق كرده است، هيچ تغييري براي خلقت خدا نيست، آن دين پا برجائي است ولي بيشتر مردم نميدانند).
ارسال یک نظر